معنی گِل خوشبو

حل جدول

گِل خوشبو

طین


خوشبو

سارای

اطیب

شمین


گِل عرب

طین


گِل پخته

دس

واژه پیشنهادی

خوشبو

عنبر آسا


گِل ساختمانی

گل بتونه-مل

ملات، ملاط


لوح گِل

مُهر نماز

فارسی به انگلیسی

خوشبو

Aromatic, Fragrant, Redolent, Savory, Savoury

فارسی به عربی

خوشبو

عطری، مشتم، معتدل، معطر، وردی

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشبو

خوشبوی، بویا، طبیه

فارسی به ایتالیایی

خوشبو

profumato

لغت نامه دهخدا

خوشبو کردن

خوشبو کردن. [خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ] (مص مرکب) معطر ساختن. تعطّر. ترویح.خوشبو گردانیدن. خوشبوی کردن. (یادداشت بخط مؤلف): روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده. (قصص الانبیاء).
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنم مجمر از عود من.
نظامی.
و نیز رجوع به خوشبوی کردن شود.

معادل ابجد

گِل خوشبو

964

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری